سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت »
بخش ۵ – حکایت در مذلت بسیار خوردن
چه آوردم از بصره دانی عجب
حدیثی که شیرین تر است از رطب
تنی چند در خرقه راستان
گذشتیم بر طرف خرماستان
یکی در میان معده انبار بود
ز پر خواری خویش بس خوار بود
میان بست مسکین و شد بر درخت
وز آنجا به گردن در افتاد سخت
نه هر بار خرما توان خورد و برد
لت انبان بد عاقبت خورد و مرد
رئیس ده آمد که این را که کشت؟
بگفتم مزن بانگ بر ما درشت
شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ
بود تنگدل رودگانی فراخ
شکم بند دست است و زنجیر پای
شکم بنده نادر پرستد خدای
سراسر شکم شد ملخ لاجرم
به پایش کشد مور کوچک شکم
برو اندرونی به دست آر، پاک
شکم پر نخواهد شد الّا به خاک
حکایت بسیار پر مفهوم و زیباییه. می گن اونقدری که شکم پرستی و پرخوری باعث مرگ انسان ها شده، جنگ و خونریزی نشده. تقریباً قریب به اتفاق بیماری های ما به خاطر اشتباه در تغذیه ی درست و پرخوریه. همونطوری که در حدیثی از پیامبر هم اومده: المعده بیت کل داء والحمیه رأس کلّ دواء: معده خانه ی همه ی بیماری ها و پرهیز (از خوردن) آغاز همه ی درمان ها است”