مفهوم الیناسیون (از خود بیگانگی) نخستین بار از طرف هگل مطرح گشت و بر دانش بشری به گونهای مدون افزوده شد. به گمان هگل، از خود بیگانگی به معنای عدم آگاهی به این واقعیت اساسی است که چیزی جز ذهن وجود ندارد و هر مرحله از تاریخ که به این حقیقت آگاهی نداشته باشد در حالت از خود بیگانگی قرار دارد. از این رو مبحث الیناسیون در نگاه هگل با مبحث آگاهی رابطهای تنگاتنگ پیدا میکند، هرچند مقصود از آگاهی، آگاهی به کلّیت و مطلق بودن ذهن است و هر نگاهی که چیزی فرای این ذهن را دریابد با بیگانگی از خویش مواجه است. چون چیزی فراتر از این ذهن و روح مطلق وجود نخواهد داشت
مقوله «الیناسیون» یکی از مباحث کلیدی اندیشه شریعتی است. او با این مفهوم, مسایل انسان امروز را تجزیه و تحلیل می کند. از نظر وی در «از خود بیگانگی» انسان «دیگری» را «خود» احساس می کند و آگاهی به خویش را از دست می دهد و دچار نوعی «خود آگاهی کاذب» می شود.از خود بیگانگی همان از دست رفتن «وجود حقیقی و فطری» و «خویشتن اجتماعی» است. او, هر آنچه که انسان را از ویژگیهای انسانی اش (که تعریف خاصی از آن دارد) دور کند عامل «الینه» کنندگی می داند. از نظر شریعتی عقلانیت ابزاری, بوروکراسی و ماشینیسم انسان را در قرن بیستم از خود بیگانه کرده اند و از این منظر آنها را نقد می کند. ولی اینها را مشکل ما نمی داند بلکه معتقد است درد ما بی ماشینی است و اگر زمانی که آن را نداریم از آن بنالیم معلوم می شود که دردهای دیگری را احساس می کنیم. او, انسانها را زاده تاریخ و محیط فرهنگی شان می داند و تا زمانی «خودشان» هستند که فرهنگ و مذهب و دردهای خویش را داشته باشند. اما امپریالیسم فرهنگی با تحریف تاریخ و فرهنگ و مذهب مردمان دنیای سوم آنها را از خود بیگانه کرد و آنها دچار «خودآگاهی کاذب» شدند. از نظر او, چاره کار, در ارایه یک راه حل عمومی و بزرگ نیست, بلکه قبل از هر کاری باید به «خود» برگردیم و از «بیگانگی با خود» رهایی یابیم
بیگانگی اجتماعی (به انگلیسی: Social alienation) (به انگلیسی: سوشال الی اِنِیشِن) یا در اصطلاح رایج دیگری ازخودبیگانگی فرهنگی بهمعنای احساس جدایی یا بیگانگی با گروهی در اکثریت، قدرت یا صرفا اجتماعی با ویژگی های مشترک در ذهن فرد می باشد.[۱] این واژه بهطور خاص در دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ مارکس بیان شد و از این طریق شهرت یافت. در این کتاب، این اصطلاح برای انسانی بهکار رفتهاست که با طبیعت انسانی بیگانه شدهاست.[۲]
مارکس این اصطلاح را از دو واژهٔ هگلی Entäusserung و Entfremdung گرفتهاست. هگل این دو واژه را برای توصیف آگاهی ناخشنود در تمدن روم و قرون وسطای مسیحی بهکار بردهاست. مارکس این واژه را برای توصیف کارگران مزدبگیری بهکار برد که از وضع زندگی راضیکنندهای برخوردار نیستند، چرا که فعالیت زندگی آنها – بهعنوان عامل اجتماعی مولد – خالی از هرگونه کنش یا رضایت گروهی است و هیچگونه مالکیتی بر زندگی یا محصولاتشان ندارند.[۳]
از جمله ایرانیانی که به این موضوع اشاره کردهاند علاوه بر علی شریعتی که در بحث «انسان بی خود» [۴] به الیناسیون (ازخودبیگانگی) پرداخته، میتوان به غلامحسین ساعدی با نام مستعار گوهرمراد نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس معاصر اشاره کرد که در کتاب «عزاداران بیل» در داستانی کوتاه با نام «گاو» به نوعی از ازخودبیگانگی یا الیناسیون که به علّت فقر فرهنگی و اقتصادی در یک فرد روستایی از اهالی روستای بیل که یک روستای ساختگی در ذهن این نویسنده است در فردی به نام مشدی حسن رخ میدهد. به گونهای که او با مرگ گاو خود طی یک صدمهٔ روحی وخیم حس میکند که او گاو خود است.
از خود بیگانه شدن آنگاه مطلوب است که بتوانیم از خود کاذب دور شویم و به خود واقعی خود برسیم
خود واقعی ما آنگاه است که بتوانیم خلیفه الله شویم و جایگاه واقعی خود را با معرفت الهی و جانشین خدا شدن
پیدا کنیم آنگاه به هرچه بخواهیم میرسیم
بخواهیم شفای کامل پیدا کنیم ممکن میشود
بخواهیم جوان شویم ممکن میشود
بخواهیم امپراطور امپراطوران شویم ممکن میشود و……