يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «45»
اى كسانى كه ايمان آورده اید خدا را بسيار ياد كنيد تا شما رستگار شويد.
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
كَمَا رُوِيَ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا.
بحارالأنوار (جلد ۶۷و۶۸) / ترجمه موسوی همدانی ; ج ۲ ص ۲۳۱
همان طورى كه از پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله نقل شده كه فرمود.در طول عمر شما نسيم لطف و عنايت الهى مكرر ميوزد شما فرصت را از دست ندهيد و خود را در معرض اين الطاف قرار دهيد.
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش
دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش
ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
تاثیر معرفت بر احساس وتاثیر احساس بر بدن و خواسته ها | معرفت انسان بر احساس انسان اثر میگذارد و احساس انسان میتواند او را به هر چه میخواهد برساند(سلامتی کامل بدن –مال فراوان –قوت قلب )
برخی از کتابهای عرفانی و ادبی، ابیاتی را به امام علی(ع) نسبت دادهاند که در یکی از آنها آمده است: «آيا گمان مىكنى كه تو موجود كوچكى هستى در حالىكه عالم بزرگ در تو نهفته است». این شعر اگر چه دارای سند نیست، اما دارای محتوای عمیقی میباشد و در بیان حقیقت واقعی انسان و بیان جایگاه و مقامی است که انسان توان رسیدن به آنرا دارد، اما توجهی به آن نکرده و خود را تنها یک جسم کوچک بیفایده میپندارد
شعر منسوب به حضرت علي (ع) كه طي آن چنين مي فرمايد:
دوائك فيك و لاتبصر ودائك منك و لاتشعر
اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبر
و انت الكتاب المبين الذي با حرفه تظهر المضمر
فلاحاجه لك في خارج يخبر عنك بما يسطر
اى انسان، داروى تو در درونت وجود دارد در حالیکه تو نمیدانى و دردت هم از خودت میباشد اما نمیبينى.
آيا گمان میكنى كه تو موجود كوچكى هستى در حالىكه دنیای بزرگی در تو نهفته است؟!
اى انسان، تو كتاب روشنى هستى كه با حروفش هر پنهانى آشکار میشود.
آرى، انسان با مُلک، مُلک است، با ملكوت ملكوت و با جبروت جبروت و این توانایی تنها در انسان وجود دارد که جنبههای مختلفی را در درون خود جا داده است
این ابیات در بیان حقیقت واقعی انسان و بیان جایگاه و مقامی است که انسان توان رسیدن به آنرا دارد و همچنین در مقام بیان رد تصور پوچگرایانه و مادی انسان از خودش، است
همانطور كه ملاحظه مي شود در اين شعر امام علي (ع) درد انسان را از خود او دانسته و معتقد است كه انسان بايد درمان را نيز در درون خود جستجو كند، چرا كه اين جِرم صغير(مثلاً70کیلویی) يعني انسان در درون خود عالم اكبر را نهان دارد و لذا آن چه را كه در خارج از خود مي جويد در درون خود او تعبيه كرده اند. وقتي به ساير منابع ديني و عرفاني خود نگاه مي كنيم مي بينيم كه ديدگاه هايي از اين دست در مورد انسان فراوان است و آبشخور همه آن ها كتاب مبين ماست. از ديدگاه اسلام بدن؛ علي رغم مغايرتي كه در اصل وجود با روح دارد، اما در اين نَشاه دنيا به خوبي با آن اتحاد پيدا كرده است كه مي توان حمل «هو هو» براي آن آورد.
اين موضوع از نظر علمي نيز ثابت شده است؛ چون حالات احساسي مي تواند سبب تغييرات فيزيولوژيك محيطي و مركزي شوند. ايراد هر گونه تحريك به ناحيه زير قشر مغز موجب ايجاد حالات احساسي و عكس العمل مربوطه مي شود كه نحوه فعاليت آن حالات احساسی با شخصيت فرد، فرهنگ، و شيوه نگرش او بستگي دارد.
در طي اين تحريك احساسي ؛مواد واسطه اي آزاد مي شود كه سبب تحريك هيپوتالاموس و ايجاد عوامل آزاد كننده(Releasing Hormone) شده كه به بخش قدامي هيپوفيز رفته و موجب آزاد شدن هورمون هاي اختصاصي مي شوند و فعل و انفعال اين ها سبب تغييراتي در ميزان قندخون و مواد شيميايي درون سلولي و نهايتاً فعاليت فيزيولژيك سلول ها مي گردد. لذا هر چند نمي توان نقش عوامل محيطي و ژنتيك و ساير عوامل را در بروز بيماري ها ناديده گرفت اما در مجموع ؛انسان هايِ پريشان روزگار، بيشتر دچار بيماري جسمي مي شوند. به طور مثال فرد دچار استرس و اضطراب بيشتر در معرض قندخون، چربي خون، بيماري هاي خود ايمني و غيره مي باشد، اما انسان هاي با اراده و صاحب معرفت امكان مهار فيزيولژي بدن را از طريق حالات احساسي و نگرشي خود به هستي را دارا مي باشند. لذا كراماتي كه از اوليا و مسايل ظاهرا خارق العاده اي كه از مرتاضان در مورد تسلط بر جسم صادر مي شود، امور عجيب و به دور از مكانيسم هاي علمي نيست. از طرف ديگر امروزه ثابت شده است كه اكثر سلول هاي بدن از جمله سلول هاي ايمني موجوداتي بي شعور نيستند. بلكه همه داراي شعور و درك نسبت به مسايل ؛از جمله ادراك حالات احساسي بدن هستند و زبان گفتگو و مفاهمه اي بين اين سلول ها برقرار است كه همه در تقابل با حالات روحي و احساسي فرد مي باشند. بر همين اساس است كه امروزه جهت معالجه بسياري از بيماري هاي صعب العلاج مانند سرطان و بيماري هاي خود ايمني مراجعه به خود بدن و استفاده از واكنش هايي مانند تسريع و يا ايجاد توقف در توليد سيتوكاين ها، هدايت بعضي از مواد واسطه اي جهت انتقال بيشتر به گيرنده هاي سطح سلول و يا برعكس ممانعت از اين واكنش ها با پوشاندن آن گيرنده و غيره مطرح است و در بسياري از موارد نيز تحقيقات انجام شده در معالجه بيماري ها موفقيت آميز بوده است.
تمام يافته هاي بالا مويد شعر مذكور از سرسلسله خيل عشاق و امام عارفان علي (ع) است كه صاحب معرفت شهودي بود و معرفت را براي انسانيت انسان ؛ضروري مي دانست. و از كمترين تبعات اين معرفت ؛احاطه انسان نسبت به جسم وبدن خود است
انسان در یک نگاه ساده بینانه ممکن است خود را تنها صاحب یک جسم مادی و خاکی بداند؛ اما این جسم مادی در درونش، انبوهی از معجزات و آیات الهی است. انسان نسخه کوچک شده این عالم است که تمام بزرگیهای این جهان از مرکب و بسیط، مجرد و مادی را در خود جای داده؛ به بیانی دیگر، انسان باید به این نکته توجه داشته باشد که هيچ آيت و نشانهای نيست مگر اینكه در انسان نظير آن وجود دارد.
بنابر این تفسیر، این قسمت شعر را میتوان هممعنای این آیات قرآن دانست: «وَ فىِ الْأَرْضِ ءَايَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَ فىِ أَنفُسِكمُْ أَ فَلَا تُبْصِرُونَ.
شعری پارسی نیز از این محتوا بهره گرفته است:
اى نسخه اسرار الهى كه تويى
وى آينه جمال شاهى كه تويى
بيرون ز تو نيست آنچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى
انسان علاوه بر این جسم مادی و خاکی دارای روح بوده و قدرت و توانایی پیشرفت بسیار بالایی را دارد. حتی در جسم انسانی نیز عقل وجود دارد و حتی اگر این جسم را معیار قرار دهیم، باز هم باید انسان را از همگان بالاتر دانست. مجموع اینها سبب رشد، تعالی و برتری انسان میشود و در این ابیات به انسان گوشزد شده است که، ای انسان! خود را تنها به عنوان یک انسان مادی فرض مکن، تو موجودی هستی با توانایی بالقوّه که در تو نهاده شده، و ابزارهای مناسب این تعالی، رشد کرده و به موقعیت مناسبی برسی که کسی را توان رسیدن به آن نباشد..
انسان موجودي فراكيهاني است. درعين حال كه تن او جسمي بيشتر نيست، اما او چيز ديگري است.
عالم اكبر، جنبه ي فراكيهاني انسان است. خدای تعالی در حدیث قدسی می فرماید: «لاَيَسَعَنِي اَرضِي وَ لاَ سَمَائِي، وَلَكِن يَسَعُنِي قَلبُ عِبدِيَ المُؤمِنِ»:”زمين و آسمانم گنجايش من را ندارند، اما قلب بنده ي مؤمنم مرا در بر مي گيرد” كعبه و مسجد و حرم بر الگوي دل ساخته شده است. همان گونه كه براي بني اسراييل، خيمه ي اجتماع قدس و قدس الاقداس و تابوت عهد و آتش و دودِ ما فوق آن را بر الگوي حقيقت انسان ساختند، نام خانه كه بر كعبه و قدس گذاشته شده، بر الگوي حقيقت انسان است. قلب انسان خانه ي خدا است و براي تجسم آن در عالم خاكي كعبه را آفريده اند. از اين رو گفتند: «اَلمُؤمِنُ اَعظَمُ حُرمَهٍ مِنَ الكَعبَه»:”حرمت مؤمن از كعبه فراتر است” زيرا كعبه نمود دل مؤمن است
.
انسان کتاب دیگری از عالم آفرینش در تعریف پروردگار حکیم است که از هرحرف کتاب وجود او، سرّی آشکار می شود و رمزی می تواند گشوده شود.
درحدیث قدسی آمده است: «الإنسانُ سِرّى وَأنَا سِرُّهُ
کسانی که اهل معرفت و واقعیات هستند به خاطر معرفتی که کسب کردند هرگز جاهل به جایگاه والای خود نبودند. قدر خود را شناختند و با قدرشناسی تبدیل به کلمة الله شدند
تطابق عالم کبیر وعالم صغیر را میتوان اینگونه بیان کرد که حقایق عالم در یک دسته بندی به عالم عقل ،مثال و ماده تقسیم می شود که اینها نسخه مفصل هستی می باشند این نسخه مفصل یک نسخه کوتاه مطابق هم؛ در مقابل دارد که عین این مراحل را به اجمال در خود دارد و آن انسان است .انسان نسخه مختصری است که با نسخه مفصل عالم تطابق دارد. همانگونه که در نسخه مفصل، عالم ماده وجود دارد؛ انسان نیز دارای بدن مادی است.
متشابه با عالم مثال در نسخه مفصل؛ عالم خیال نیز در نسخه مجمل (انسان)وجود دارد و به همین ترتیب عالم عقل نیز با مرحله عقلی انسان متشابه است
در حقیقت این انسان است که او را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان، تا لایتناهی گسترده است.
در ظاهر، بشر جزیی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تجولات درونی بشر است.
نباید پنداشت که بشر از سرِ صدقه در یکی از سیارات یکی از منظومه ها ی خوررشیدی کهکشان پا به دنیا گذاشته است و فارغ از باقی عالم، سیر تحولی را در کره زمین طی کرده است. اگر بشر رابطه بین تحولات انفسی خود و عوالم آسمانی را در نمی یابد، نباید بینگارد که چنین رابطه ای وجود ندارد.
مقصد تکاملی یا غایت آفرینش آدم کجاست؟ بدون تفکر و تأمل در «طرح کلی عالم» چگونه می توان به حقیقت رسید. مورچه ای که تلاش میکند تا آذوقه زمستانش را جمع آورد، نه در عالم تأمل می کند و نه خود را می شناسد، و همین که بشر در طرح کلی عالم می اندیشد و در جستوجوی حقیقت است معلوم می دارد که او روحاً امکان محیط شدن بر عالم هستی را دارد، اگر چه جسماً به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد.
خلاف تفکر علمی جدید، «آدم» خود مقصد و مقصود خلقت کائنات است و همه عالم اکبر عرصه ای است تا این کهکشان کعبه و این منظومه خورشیدی خلق شوند و این سیاره خاکی که نگین انگشتری عالم است و حجت اولین و آخرین خداوند را در خود می پرورد. یعنی همه عالم خلق شده است تا آدم خلق شود و اگر قدمای ما می گفتند که زمین مرکز عالم است، این سخنی نیست که کوپرنیک و گالیله با یک تلسکوپ بتوانند آن را نفی کنند. «زمین مرکز عالم است» یک حکم تمثیلی است و نباید آن را در کنار احکام علوم تجربی نهاد و حکم به صحت و سقم آن کرد و اگر نه، با عقل علمی جدید همه معتقداتی که انسان از طریق وحی و تاویل یافته است خرافاتی مضحک بیش نیستند. زبان تمثیل زبانی از یاد رفته است و عقل علمی جدید که به تبع اطلاق احکام علوم تجربی بر کل عالم پدید آمده چه می تواند دریابد که «حیات بشر با حجت الله آغاز شده و به حجت الله پایان میگیرد» یعنی چه؟ این عقل جدید چه می تواند دریابد که «هبوط از برزخ یا بهشت مثالی وجود بشر به ارض اسفل» یعنی چه؟ این عقل جدید چگونه می تواند طرح کلی حیات بشر را در قصه آفرینش آدم دریابد؟
از رُنسانس به این سو که آخرین عصر جاهلیت بشر آغاز شده، حیات تاریخی اقوام انسانی در سراسر سیاره به یکدیگر ارتباط پیدا کرده است تا بشر در حیثیت کلی خویش؛ مصداق محقق را بیابد و اگر تحولی روی می دهد، برای همه بشریت یکجا اتفاق بیفتد. تعبیر «دهکده جهانی» نشان می دهد که آخر الزمان و عصر ظهور موعود رسیده است، چرا که آن تحول عظیم که بشر در انتظار آن است، باید همه بشریت را شامل شود
عصر توبه انسان در حیثیت کلی وجود آغاز شده است و او می رود تا خود را باز یابد. آن که حقیقت را فراموش کند، به مصداق “نسوا الله فانسیهم انفسهم” خود را گم خواهد کرد و انسان امروز در یک رویکرد دیگر باره به حقیقت، می رود تا خود را باز یابد.
.
و فیک انطوی العالم الاکبر
یعنی آیا تو گمان میکنی که همین جسم کوچک هستی؟! و حال آنکه جهان بزرگ در تو گنجانده شده است.
کلمهی منطوی از انطوی به معنی در هم پیچیدن و compact To هست. بر اساس این بیت شعر امام علی ع عرفا از جهان برون (آفاق) به عالم اکبر و از جهان درون (انفس) به عالم صغیر تعبیر میکنند. و معتقدند که انسان نسخهی جامع تمام عوالم وجودی است. یعنی بدن خاکی او از عالم ماده و طبیعت است و احکام ماده بر آن جاری است. و قوه خیال او از عالم ملکوت (مثال = خیال ) است و قوه عقل او از عالم جبروت (عقل) است و روح او که از آن به نفس ناطقه انسانی میشود از عالم لاهوت است. و مستند ایشان هم آیه شریفه:
فأذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین
است. خداوند در این آیه خطاب به ملائکه میفرماید: پس آن هنگام که آدمی را مستوی نمودم و اتوماسیون بدن او را برقرار کردم و سپس از روح خودم در کالبد او دمیدم و به این روح خدایی، انسان حائز مقام خلیفة اللهی گردید و مجلا و مظهر اسماء و صفات خدایی شد پس بر او سجده کنید.
پس از هر عالمی نمونهای در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است. عقل و خیال و حس که سه قوه برای ادراک عوالم وجودی است به انسان عنایت شده است.
در قرآن توصیه به سیر آفاق و انفس شده است تا انسان بداند و ببیند که تنها یک موجود که حق است در جهان برون و درون وجود دارد. :
سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق
زودا که نشانه های خویش را در جهان برون و جهان درون به آنان بنمایانیم تا بر ایشان آشکار گردد که این آفاق و انفس که بصورت متکثر نمودار شده است چیزی جز تفصیل وجود مجمل حضرت حق نیست. یعنی وحدت در کثرت نمودار گشته است. بقول شاعر:
تو یک چیزی ولی چندین هزاری
دلیل از خویش روشن تر نداری
طبق آیه فوق شناخت خداوند از دو راه میسر است:
اول (سیر آفاقی) یعنی ملاحظه آیات الهی در جهان طبیعت که شخص ناظر از راه مشاهده اتقان صنع و نظم و تدبیر و حکمت بکار رفته در آفریدهها به این نکته رهنمون شود که این نظام عالم خالقی دانا و توانا و بی عیب و نقص و دارای همهی صفات کمال دارد. تا بجایی برسد که موجودات عالم را محض مرتبط به خداوند ببیند و هیچ موجود مستقلی در عالم نبیند.
دوم (سیر انفسی) که از آن به (سیر جان) نام بردهایم. بر طبق حکمت متعالیه نفس ناطقه انسانی جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است. یعنی نفس انسان که از آن به روح و جان و روان و…تعبیر میکنیم از همین ماده و طبیعت متکون و پدیدار شده است ولی در سیر تحول انشائی خود به موجودی مجرد از ماده و ماورا طبیعت تبدیل میشود. پس نفس انسان همچون پلی میان عالم طبیعت و جهان ماورای طبیعت میباشد. و از آنجا که استعداد نمایش تمام اسماء و صفات الهی در او موجود است فلذا اقرب طرق (نزدیکترین راه) به معرفت کردگار، معرفت نفس ناطقه انسانی است. تمام انبیاء و اولیاء الهی از راه معرفت نفس ؛به مدارج عالی عرفانی بار یافتهاند. طریق معرفت نفس همان روشی است که عرفا برای شناخت خالق نظام هستی در پیش گرفتهاند.
در حدیث معروفی از رسول خدا ص آمده است که:
من عرف نفسه فقد عرف ربه
هر کس نفس خویشتن را شناخت به تحقیق که پروردگار خویش را شناخته است.
جان علوی کاو ز حق مشتق بود
هم به مبدء آخر او ملحق شود
این بیت اشاره به آیه استرجاع: انا لله و انا الیه راجعون دارد که نمایانگر این است که مبدء و منتهای وجودی انسان، حق متعال است. جان علوی یعنی جانی که از عالم بالا است. بقول مولانا:
ما ز بالائیم و بالا میرویم.
در ابیات بعدی جهت شرافت جان آدمی را همان نفخه ی الهی دانسته ایم که پیشتر به آن اشاره شد
حبذا مر جان ما را این شرف
کاین گهر را روح کل آمد صدف
پس بدان سرّی نهان در جان ماست
کز( نفخت فیه ) از روح خداست
هم بدان جانی که ما را در تن است
او بدیدستی خدا را در الست
عشق آن مهرو چو او را در سر است
لاجرم مشتاق روی دلبر است
عبارت الست مأخوذ از آیه معروف میثاق ( الست بربکم؟ قالوا بلی/ اعراف -172) است. مقصود اینکه همه ما انسانها از یک نوع معرفت شهودی و فطری نسبت به آفریدگارمان برخورداریم. و همه ما پیش از آنکه به این جهان بیائیم در روز الست به پروردگاری خالق خود ایمان آورده ایم و با او میثاق بسته ایم که جز او را نپرستیم و پیامبران الهی فقط مذکر ( به یاد آورنده ی ) آن عهد و میثاق روز الست هستند. و این مشاهده رب باعث عشق به او در جان آدمیان شده است و وقتی که این شوق فطری برای بازگشت به آن نیستان جمال الهی که انسان از آن دور افتاده در کسی بیدار شود به آن (یقظه= بیداری) گویند که اول سلوک الی الله است.
رازآرامش
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود میآید، و به قدر آرزوی تو گسترده میشود،
زندگی زیباست زشتی های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست!
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد
مشکل خویش برِ پیرِ مُغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان، قدحِ باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم: «این جام جهان بین به تو کِی داد حکیم؟» گفت: «آن روز که این گنبد مینا میکرد»
بیدلی، در همه احوال، خدا با او بود او نمیدیدش و از دور “خدایا” میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد اینجا سامری پیش عصا و ید بیضامیکرد
گفت: «آن یار، کز او گشت سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد»
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش «سلسله زلف بتان از پی چیست؟» گفت: «حافظ گلهای از دل شیدا میکرد!»
ابیاتی از مولوی به مناسبت غزل فوق
ای تو در پیکار خودرا باخته
دیگران را تو زخود نشناخته
تو به هر صورت که آئی بیستی
که منم این بالله آن تو نیستی
یک زمان تنهابمانی تو زخلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
این توکی باشی که تو آن اوحدی.
که خوش و زیبا و سرمست خودی
مرغ خویشی صید خویشی دام خویش .
صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
جوهرآن باشد که قائم با خوداست.
آن عرض باشد که فرع او شده است
گرتو آدم زاده ای با او نشین.
حمله ذرات را در خود به بین
ایضا
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق.
بلکه گردونی و دریاس عمیق
آن توئی زفت است کان نهصد تو است.
قلزم است و غرغه گاه صد تو است
ایضا
خویشتن نشناخت مسکین آدمی.
از فزونی آمد وشد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت.
بوداطلس خویش را بر دلق دوخت
وبیتی منسوب به علی(ع)بسیارقابل تو جه است:
اتزعم انک جرم صغیر
وفیک انطوی عالم الاکیر
(آیا گمان میداری که جرم صغیری هستی در صورتیکه عالم اکبر در تو پیچیده شده است)